من مثل خیلی از آدمها نیستم که در دوران کودکی و نوجوانی استعدادِ خودشان را کشف کردهاند. و در همان سنِ کم، گوشههایی از تواناییِ بالای خود را در زمینهای خاص، نشان دادهاند. و موجب شگفتی اطرافیان خود نیز شدهاند.
من مثل خیلی از کسانی هستم که یکی دو مدرک دانشگاهیِ رشتههای مختلف دارند که با علاقهمندیِ حال حاضرشان مطابقتی ندارد. و تازه بعد از سی سالگی و علاقهمندیِ دیرهنگام به کتاب و کتابخوانی، متوجه شدم که چقدر با نوشتن حالم خوب میشود.
با این شور و شعف در کلاس های نویسندگی اندکی شرکت کردم. در آن سالها تمرکزِ بیشترِ دورههای نویسندگی، روی داستاننویسی بود. و راه نوشتن و نویسنده شدن گویا فقط از این مسیر میگذشت. من هم که خیلی با سبک و قالب های نوشتاری آشنا نبودم، نمیتوانستم درست متوجهشان کنم که منظورِ من از نوشتن، جستار و مقاله نویسی است، نه داستان.
البته خواندن رمان و داستان کوتاه، برایم بسیار هیجانانگیز و جذاب است. و اتفاقن دو داستان کوتاه نیز به نامهای «فریاد» و «پس از حادثه» نوشتهام که به چاپ هم رسیدهاند. اما آن کشفِ زوایای پنهانِ درونِ خود، در جستارنویسی برایم بسی لذتبخشتر است. و حالا در آستانهی چهل سالهگی احساس میکنم تازه راهم را پیدا کرده و در ابتدای آن هستم.