ناداستان
ناداستان

کارِ دست و ترسِ چشم

احساس می‌کنم توانِ شروعِ نوشتن ندارم. نوشتنِ متنی که قصد انتشارِ آن را دارم. دلیل این ناتوانی چیست؟ فکر کنم فاصله‌ی بینِ نوشته‌هایم. انگار هرچه

ادامه مطلب »
ناداستان

نسخه‌ی منحصر به فرد

انگار دارم کمی از مسیر منحرف می‌شوم. زیرا از نگاه مخاطب نوشته‌هایم را قضاوت می‌کنم. و به آن جهت می‌دهم. در این صورت، آن متنِ

ادامه مطلب »
ناداستان

آدمِ امنِ زندگیِ من

حوالی عصر بود. در تاکسی نشسته بودم که تلفنم زنگ خورد. گوشی تلفن را که در دستم بود به طرف چشمانم گرفتم تا نامِ تماس‌گیرنده

ادامه مطلب »
ناداستان

تلاشِ من، کوششِ او

گه‌گاهی ذهنِ خلاقم، به درونِ چاهِ اهمال کاری‌ام می‌افتد. یا بهتر است بگویم، گاهی خودم مثل برادران یوسف، خلاقیتم را با دست خود، به این

ادامه مطلب »
ناداستان

توهم

یک لحظه به این فکر کن که در زندان هستی. تحمل چه چیزی در این شرایط، برایت سخت و دشوار است؟ برای من، بی‌خبری از

ادامه مطلب »
ناداستان

تکِ آس

می‌خواهم این را بدانی. تا زمانی که امشب سوژه‌ای به دست ندهی، از خواب و استراحت خبری نیست. پس آن «تکِ آس»ی را که می‌خواهی

ادامه مطلب »
ناداستان

حوضچه‌ی اکنون

آسمان داشت کم کم تاریک می‌شد. در خانه بودم و با تغییرِ یک سری فعل و انفعالات، فرصتی برای نوشتن دست داد. و چه غافلگیری

ادامه مطلب »
ناداستان

خراش رنج

تحمل رنج و سختی برای انسان تجربه تلخ و زجرآور است. اما درد و رنج روی دیگری نیز دارد. من از چگونگی عملکرد رنج اطلاع

ادامه مطلب »
ناداستان

ذهن مارمولکی

نوشتن عادت هر روزه‌ی من هست. اما حالا که به واسطه شرکت در کارگاه جدید، مجبور به نوشتن و منتشر کردن روزانه شدم، ذهن مارمولکیم

ادامه مطلب »