احساس میکنم توانِ شروعِ نوشتن ندارم. نوشتنِ متنی که قصد انتشارِ آن را دارم. دلیل این ناتوانی چیست؟
فکر کنم فاصلهی بینِ نوشتههایم. انگار هرچه بیشتر از مسیر نوشتن دور میشوم، سختتر میتوانم به وضعیت قبلیام برگردم.
<< کارهای مهمتر از نوشتن داری. این همه ننوشتی امروز هم روش>>
اهمالکاری بد مرضی است. مثل سرطان به تدریج تمام بدنت را درگیر می کند. حتی چشمت. چشمت میترسد از حجمِ کاری که قرار است نظاره گرِ انجامش باشد. نوشتنِ اولیهی متن، بازنویسی، بازخوانی، تایپ و…. و در نهایت، انتشار متن. عمدهی این کارها را ذهن و دستم انجام میدهد. اما چشمم میترسد. ترسی که از خودِ کار گویا بزرگتر است. این وسط کمالگرایی هم، عرض اندام می کند: اصلن این متنی که مینویسی به درد انتشار میخوره؟
تنها کاری که به فکرم میرسد، این است که خودم را بیاندازم، وسطِ فرایندِ انتشارِ نوشته. تا نفت ریخته باشم پای ریشهی اهمالکاری و کمالگرایی. و اجازه ندهم بیش از این، در من ریشه بدوانند. و درس عبرتی باشد برای چشمم. تا بیهوده، احساس ترس را به سلولهای عصبی منتقل نکند. همینطور درس عبرتی باشد برای من. که بیوقفه بنویسم.
آخرین نظرات: